crazy and lovely girls

من و زندگی و تنهایی

به وبلاگ خود خوش امدید

با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...

+ نوشته شده در   1 فروردين 1398ساعت 1:0  توسط sahar 

...

برخي از آدمها ؛
به يك دليل از مسير زندگي ما مي گذرند !

تا به ما درسهايي بياموزند ،
كه اگر مي ماندند ....
هرگز ياد نمي گرفتيم ... !!

+ نوشته شده در  جمعه 21 مهر 1391ساعت 15:51  توسط sahar 

خخخخخخخخخخخخخخخخ

 به دوس دخترم میگم: خــــــیلی دوست دارم.
میگه: چیزی زدی؟
میگم: نه بابا!
میگه خاک تو سرت چیزی کوفت کردی ؟
میگم: نه دیوونه!
زارت یکی گذاشت زیر گوشم گفت کصافططط حتما خونه خالی جور کردی گمشو بی شعور. بعد رفت :|

+ نوشته شده در  یک شنبه 16 مهر 1391ساعت 16:2  توسط sahar 

خیلی دردناکه...

 پیرمردی که در آغوش همسرش
در حسرت نداشتن توان خرید دارویی فوت کرد
آره، کم کم اونقدر مرگ و میر در اثر نبود دارو و گرون بودنش، زیاد میشه که قلبامون شروع میکنه به سنگ شدن
به احترام عشق پیرزنه برای شوهرش که تا آخرین لحظه کنارش موند و جا نزد...

+ نوشته شده در  سه شنبه 11 مهر 1391ساعت 18:37  توسط sahar 

روز پدر...

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 11 مهر 1391ساعت 18:34  توسط sahar 

قطره،باران،دریا

 قطره ،‌ باران ، دریا

ازدرخت شاخه در آفاق ابر،

برگ های ترد باران ریخته !

بوی لطف بیشه زاران بهشت،

با هوای صبحدم آمیخته !

***

نرم و چابک، روح آب،

می کند پرواز همراه نسیم .

نغمه پردازان باران می زنند،

گرم و شیرین هر زمان چنگی به سیم !

***

سیم هر ساز از ثریا تا زمین .

خیزد از هر پرده آوازی حزین .

هر که با آواز این ساز آشنا،

می کند در جویبار جان شنا !

***

دلربای آب، شاد و شرمناک،

عشقبازی می کند با جان خاک !

خاک خشک تشنه دریا پرست،

زیر بازی های باران مست مست !

این رود از هوش و آن آید به هوش،

شاخه دست افشان و ریشه باده نوش !

***

می شکافد دانه، می بالد درخت،

می درخشد غنچه همچون روی بخت!

باغ ها سرشار از لبخند شان،

دشت ها سرسبز از پیوندشان ،

چشمه و باغ و چمن فرزندشان !

***

با تب تنهائی جانکاه خویش،

زیر باران می سپارم راه خویش .

شرمسار ازمهربانی های او،

می روم همراه باران کو به کو .

***

چیست این باران که دلخواه من است ؟

زیر چتر او روانم روشن است .

چشم دل وا می کنم

قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :

***

در فضا،

همچو من در چاه تنهائی رها،

می زند در موج حیرت دست و پا،

خود نمی داند که می افتد کجا !

***

در زمین،

همزبانانی ظریف و نازنین،

می دهند از مهربانی جا به هم،

تا بپیوندند چون دریا به هم !

***

قطره ها چشم انتظاران هم اند،

چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .

هر حبابی، دیدهای در جستجوست،

چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»

می کنند از عشق هم قالب تهی

ای خوشا با مهر ورزان همرهی !

***

با تب تنهائی جانکاه خویش،

زیر باران می سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می کند،

قطره دل میل دریا می کند،

قطره تنها کجا، دریا کجا،

دور ماندم از رفیقان تا کجا !

***

همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،

سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !

شاید از این تیرگی ها بگذریم .

ره به سوی روشنائی ها بریم .

می روم، شاید کسی پیدا شود،

بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟

         فریدون مشیری


 

+ نوشته شده در  یک شنبه 9 مهر 1391ساعت 16:37  توسط sahar 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم...


بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

 

 

 

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 9 مهر 1391ساعت 16:24  توسط sahar 

آخرین جرعه ی این جام

 همه می پرسند:

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

چیست در بازی آن ابر سپید ،

روی این آبی آرام بلند،

که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خنده ی جام؟

که تو چندین ساعت،

مات و مبهوت به آن می نگری؟!

نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ،

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این خلوت خاموش کبوترها،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

من به این جمله نمی اندیشم.

من،مناجات درختان را،هنگام سحر،

رقص عطر گل یخ را با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،

صحبت چلچله ها را با صبح،

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،

همه را می شنوم،

می بینم.

من به این جمله نمی اندیشم،

به تو می اندیشم...

ای سراپا همه خوبی...

تک و تنها به تو می اندیشم...

همه وقت...

همه جا...

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم...

تو بدان این را تنها تو بدان!

تو بیا...

تو بمان با من تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب...

من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند...

اینک این من که به پای تو در افتادم باز...

ریسمانی کن از آن موی دراز...

تو بگیر...

تو ببند...

تو بخواه،

پاسخ چلچله ها را تو بگو!

قصه ی ابر هوا را،تو بخوان!

تو بمان با من،تنها تو بمان...

در دل ساغر هستی تو بجوش،

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است،

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!      

      فریدون مشیری

tttttt

ttttف

 

                                                                                                    bhgj                             فریدونب

+ نوشته شده در  پنج شنبه 6 مهر 1391ساعت 12:15  توسط sahar 

 دیدی آخر من را لمس کردی !!


ولی چه حیف


سنــــگ قبــــــر من احساس ندارد..... !!!

+ نوشته شده در  پنج شنبه 6 مهر 1391ساعت 12:6  توسط sahar 

زبان انگلیسی

 هی بگین انگلیسی آسونه...


سه جادوگر به سه ساعت سواچ نگاه میکنند؛
کدام جادوگر به کدام ساعت نگاه میکند
.
...

.
حالا به انگلیسی ترجمه کن
.

Three witches watch three Swatch watches

Which witch watch which Swatch watch

روایت داریم 3 نفر بعد از خوندن این متن دیوونه شدن

+ نوشته شده در  پنج شنبه 6 مهر 1391ساعت 11:59  توسط sahar 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد