crazy and lovely girls

من و زندگی و تنهایی

بچه های امروزی

 بچه به معلم میگه:خانم معلم من از شما خوشم میاد.

معلم میگه:من حوصله بچه مچه ندارم.

بچه میگه:خب جلوگیری میکنیم!!!!

+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 20:39  توسط sahar 

عشق به روایت تصویر...

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 14:46  توسط sahar 

تفاوت وبلاگ نویسی دخترا و پسرا

 وبلاگ یک دختر


وااااااااااااااااای امروز تفلدمه
تفلد تفلد تفلدم مبارک

25655555544884تا کامنت
-تولدت مبارک خانومی
.
.
.
-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی شدید

وبلاگ یک پسر

آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند

1 کامنت
-حرف مفت نزن

(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)
 
+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 14:29  توسط sahar 

smsهای فوق العاده زیبا

 هزاران نفر برای بارش باران دعا می کردند غافل از اینکه خدا با کودکی است که چکمه هایش سوراخ است!

                                                                  


 میدونی رسم روزگار چیه؟

اینکه تو چشم بذاری من قایم بشم بعد تویکی دیگه رو پیداکنی


دکتر شریعتی چه عاشقانه گفت:من تورا دوست دارم،تو دیگری را و دیگری دیگری را،و اینگونه است که همه تنهاییم


کمی عاشقانه تر زیر باران بمان...

ابرها را بوسیده ام تا بوسه بارانت کنند...


برای کشتن یک پرنده نیازی به تیر و چاقو نیست،بال هایش را که بچینی خاطرات پرواز روزی صدبار اورا خواهد کشت.


اشکم که سرازیر میشود،دیری نمی پاید که یخ میزند،عجب سرد است هوای نبودنت!!!


پیاده در شطرنج اگر تا اخر ادامه بدهد،وزیر میشود...!


از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی به هم میرسیم،زمین بیهوده گرد نیست.


من چک نویس احساسات تو نیستم!« دوستت دارم » هایت را جای دیگری تمرین کن.


دلم نگرفته از اینکه رفتی!!!...دلگیرم از همه دوست داشتن هایی که گفتی اما نداشتی.


ارزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری!تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد


هربار که کودکانه دست کسی را میگرفتم،گم میشدم!حالا انقدر که در من هراس گرفتن دستی ست،اضطراب گم شدن نیست.


دلم درد میکند انگار خام بودند خیال هایی که به خوردم داده بودی.

+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 1:25  توسط sahar 

درس زندگی

 پریدن باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد وگرنه دلیل پرواز پر نیست

+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 1:21  توسط sahar 

به چالش کشیدن قوانین نیوتون

 برخی ادمها را نمیدانم چه دروجودشان نهفته که وقتی به زندگیت می ایند همراهشان هم وابستگی میاد هم دلبستگی!

وقتی که هستند،هستند و وقتی هم نیستند هستند بودنشان وزن داره نبودنشان هم وزن داره!

لامصبها قوانین نیوتون رو به چالش کشیده اند...!!

+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 1:14  توسط sahar 

مردها بیشتر از زنان حرف میزنن...ثابت شده از خودم نمیگم که...

 مردان بیشتر از زنان حرف میزنند

 

  • محققان انگلیسی بعد از مطالعه توانایی زبانی زنان و مردان به این نتیجه رسیدند که زنان در طول روز کمتر از مردان صحبت می کنند ولی توانایی برقراری ارتباط در آنها قویتر از مردان است.

واحد مرکزی خبر: بر اساس این تحقیق که گروهی از محققان دانشگاه منچستر انجام دادند مردان در طول روز کلمات بیشتری را نسبت به زنان به کار می برند با این حال تسلط کمتری بر کاربرد زبان در موقعیتهای اجتماعی دارند و کلمات را به صورت تکراری به کار می برند و از تعارفهایی استفاده می کنند که طرف مقابل را قانع نمی کند.

این تحقیق نشان داد زنان و مردان زمانی که درباره امور جاری صحبت می کنند، زبان مشابهی را به کار می برند ولی در زمان صحبت در موقعیتهای اجتماعی، از زبان متفاوتی بهره می برند.

جفری بِتی، استاد دانشگاه منچستر گفت مردان در موقعیتهای اجتماعی بیشتر از زنان به استفاده از زبان حشو و جملات تکراری روی می آورند.

نتایج این تحقیق باورهای قدیمی را درباره اینکه زنان بیشتر از مردان صحبت می کنند، به چالش می کشاند. از شصت و پنج تحقیقی که تا کنون درباره تفاوت های زبانی زنان و مردان صورت گرفته است، سی و یک مورد به این نتیجه رسیده اند که زنان بیشتر از مردان صحبت می کنند. نتیجه بیست و چهار تحقیق نیز نشان می دهد مردان بیشتر از زنان حرف می زنند.

+ نوشته شده در  سه شنبه 21 شهريور 1391ساعت 23:42  توسط sahar 

شیوه مخ زدن در کشورهای مختلف

فرانسه

پسر: بن ژور مادامحقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم ! 
دختر: با کمال میل موسیو !

 ایتالیا
پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با کمال میل می‌پذیرم ! 
انگلیس
پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم
دختر: چرا که نه؟ می‌تونیم در کنار هم باشیم
ایران
پسرپیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ... پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ... ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ... ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ... پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ... هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ ! 
دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری راه افتادی دنبالِ ناموس مردم، بی‌ناموس! شماره تو می‌گیرم فقط واسه این‌که شرّتو زود کم کنی! ساعت 10 زنگ می‌زنم

+ نوشته شده در  سه شنبه 21 شهريور 1391ساعت 16:42  توسط sahar 

اعترافات احمقانه

 بھنام: اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم به مادرم می گفتم
کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

لادن: اعتراف می کنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستھا رو نشون می داد، من ھم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای توی کارتون بودم، می رفتم لباسمو
عوض می کردم، یه لباس خشگل و شیک می پوشیدم، تا وقتی توی دوربین نگاه می کنند، منو ببینند و عاشقم بشن!

شیوا: اعتراف می کنم بچه کھ بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه ھای اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ھا و پرنده ھا می چرخه یا نه!
تازه ھی چند بار پشت سر ھم این کار رو کردم، چون ھر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!


بتی: اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت ھای کارتونی که اشک ھاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!
کلی تلاش می کردم موقع گریه کردن مثل اونا باشم. مثلا سرمو بالا بگیرم دھنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم! ولی باز ھم جواب نمی داد .

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار می کشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگار رو روی گوشیم خاموش کردم و بدتر از اون این که
بلافاصله گوشی رو پرت کردم توی باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم!

اعتراف می کنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یھو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیر جووون... بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی می خوامت. گفتم منم ھمین طور . گفت پیش ما نمیای؟ گفتم چرا، حتماً... از پشت میزم بلند شدم برم توی اتاقش. به در اتاقش کھ رسیدم دیدم داره تلفنی با دوستش حرف میزنه و من از شدت ضایعگی دیوار رو گاز گرفتم...

نگین : اعتراف می کنم یه بار پسر ھمسایه چھارساله مون رو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچه تحویلم نگرفت باباھه خندید.
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چه قدر بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای...
گفت اون اسمش پارساست، اسم باباش نویده!

نگار: کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم به ذھنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"، پس
صابون ھم لابد صابان ھست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، ھمه مشقامو نوشتم صابان! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال! 

چند سال پیش رفته بودم خونه بابابزرگم، از قضا تلفنشون زنگ خورد و من گوشی رو برداشتم. طرف خبر فوت دوست صمیمی بابابزرگم رو داد و من 10 باری پشت تلفن گفتم خدا بیامرزدش... بعد قطع کردم، بابابزرگم پرسید چی شده؟ پیش خودم گفتم اگر الان بگم فلانی مرد، این بدبخت هم فوت می کنه! گفتم: هیچی، حسین آقا پاش شکسته... بابابزرگم هم خیلی شیک پرسید: ختمش کجاست؟!


ژاله: اعتراف می کنم یکی ار بزرگترین دغدغه های بچگیم این بود که چرا وقتی نماز می خونیم جلوی خدا باید چادر سرمون کنیم در حالی که تو دستشویی همه جامونو می بینه؟!

زهرا: اعتراف می كنم یه بار سر كلاس خوابم برده بود استاد می خواست از كلاس بیرونم كنه 3 دفعه گفت برو بیرون! گفتم: چشم الان می رم (اما هر كاری می كردم نمی شد!) دفعه آخر كه داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!

شیدا: یه بار رفته بودیم بیرون یه پسره بهم گفت بخورمت! منم بهش گفتم گ... نخور!

محمد: بچه بودم یه روز داشتیم با دختر خالم تو حیاطمون بازی می کردیم. وسط های بازی یه دفعه به من گفت محمد یه کاری می گم بکن، جون شکوفه نه نگو، گفتم باشه. گفت دست من رو بشکن. گفتم: آخه چرا؟ گفت خیلی کلاس داره آدم دستش رو گچ بگیره... گفتم: نه من این کار رو نمی کنم. از اون اصرار و از من انکار... آخر سر دیگه خسته شدم گفتم باشه. کنار استخر بودیم، استخر هم خالی بود. بدون این که چیزی بگم هولش دادم تو استخر، علاوه بر دستش، سرش هم شکست، کتفش هم جا به جا شد! چند روز بعد توی بیمارستان گفت: بی شعور! من منظورم این بود که یه کم دستم رو بپیچون مو بر داره!

احمد: یکی از مشکلات من در درس علوم دبستان، این بود که فک می کردم حس چشایی مربوط به چشمه، حس بینایی مربوط به بینی.

اعتراف می کنم بچگی هام همیشه می رفتم سر کوچه، یه خرابه اونجا بود، کلی اون جا رو با دست و چوب می کندم شاید یه روزی پیداش کنم... تازه فیلم افسانه توشیشان رو دیده بودم، دنبال پول ها می گشتم!

اعتراف می کنم رفتم در مغازه قیمت بگیرم یه پسر خوش تیپ هم نشسته بود رفتم جلو گفتم: "ببخشید آقا این سبزی کونیا چنده؟" گفت چیا؟ گفتم: "ای وای من... همین خورد کونیا!"
با چه حالی من از آن کوچه گذشتم اووووووووووووووف!

اعتراف می کنم نزدیکای صبح بود که تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!). از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تَق! محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم گوشی تلفن دستش، نمی دونست بترسه، بخنده، چی کار کنه!

امروز صبح داشتم با گوشیم حرف می زدم و در همین حال دنبال گوشیم هم می گشتم و پیداش نمی کردم!

اعتراف می کنم وقتی که بچه بودم بدون اجازه مامان و بابا تلویزیون رو روشن کردم، چند دقیقه قبل از اومدنشون برای این که متوجه نشن با یک پارچ روی تلوزیون آب ریختم تا زودتر خنک بشه.

حامد/31/تهران: اعتراف می کنم بچه که بودم مجری برنامه کودک می گفت نقاشی هاتونو واسم بفرستید، من هم نقاشی می کشیدم و از پشت تلویزیون (از اون مدل مبلی قدیمی ها) می انداختمش تو. همش هم منتظر بودم نقاشی هامو نشون بده! بعد از چند وقت تلویزیون خراب شد و تعمیر کار اومد وقتی پشتشو باز کردن...

باران: اعتراف می کنم چند سال پیش یک روز دختر عمم اومده بود محل کارم تا با هم بریم بیرون، که یکی از همکارام گفت همشهریه؟ گفتم نه، دختر عممه، یک دفعه همه زدند زیر خنده. چون منظور ایشون روزنامه بود نه دختر عمم!

شهرزاد/30/تهران: اعتراف می کنم وقتی 7-8 ساله بودم دیدم از حلزون تو باغچه مون وقتی راه می ره یه آب لزج در میاد. فکر کردم سرما خورده، رفتم پنی سیلینی که دکتر بهم داده بود رو توی سرنگ خالی کردم به حلزونه تزریق کردم که مثلا سرماخوردگیش خوب شه، حلزونه ترکید!

اعتراف می کنم 5 سالم بود مامانم می خواست بره نونوایی منم گفتم من می خوام برم نونوایی. به هرحال سبد نون رو ازش گرفتم، بابام بهم گفت رفتی اون جا از نفر جلوییت بپرس صف 2 تایی ها کجاست؟ پشت سرش وایستا. من هم خوشحال راه افتادم 5 دقیقه نگذشته بود که گریون برگشتم! بابام پرسید بهت نون ندادن؟ گفتم نه. گفت صفت رو گرفتن؟ گفتم نه. گفت پولت رو ازت گرفتن؟ گفتم نه. گفت پس چرا گریه می کنی؟ گفتم: چون کسی نبود ازش بپرسم صف 2 تایی ها کجاست!

زهرا/27/تهران: اعتراف می کنم که وقتی کوچیک بودم این خانم مجری مهربون برنامه کودک که می گفت از تلویزیون فاصله بگیرید و فیلم نگاه کنید، وقتی می گفت برید عقب... عقب... منم هی پا می شدم می رفتم عقب، فکر می کردم داره من رو می بینه!

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 21 شهريور 1391ساعت 12:46  توسط sahar 

تست مرد شناسی...!

 چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟ 1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند. 2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم. 3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد. 4. حالا چه عجله ایه؟
- هدف خداوند از آفرینش مردها چی بود؟
1. هدف خاصی نبود.
2. گل اضافی بود.
3. نسخه آزمایشی بود.
4. اصلا کار خدا نبود.
- اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
1. چیز خاصی نمی آفرید
2. پیراشکی
3. خروس دریایی
4. فضای خالی
- اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟
1. مگه قراره اتفاقی بیافته؟
2. خارشتر کویر لوت که آفت نداره.
3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد.
4. یه هیولا کمتر، دنیا قشنگتر.
- چه وقت مردها عاشق می شوند؟
1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!
2. هر وقت مامانشون بگه.
3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند.
4. یک روز از همین روزا!
- مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟
1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند.
2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه.(قانون 4 نیوتن)
3. بستگی تام و تمام به میزان تست استرون دارد.
4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.
- مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟
1. فنر با ثابت بالا
2. پارچه استرژ
3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته.
4. کش تیرو کمان
- مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟
1. هر شب
2. هر وقت که خدا بخواد.
3. هر وقت تست استرون بگه.
4. سایکل تایم خاصی ندارند.
- مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟
1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!
3. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!
4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!
- وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟
1. چیزی نمی گن چون وقت عمله
2. وقت نمی کنن چیزی بگن
3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه.
4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ *** نمی فهمه که اونا چی می گن.
- مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟
1. با دست
2. با تور
3. با چنگول
4. با زبون
- معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟
1. هر که پیش آمد خوش آمد.
2. به روش جستوجوی ترتیبی در لیست سیاه
3. ده بیست سی چهل
4. به قول مادر بزرگ پسر بچه نفهم دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد وایمیستن بهترش بیاد.

+ نوشته شده در  سه شنبه 21 شهريور 1391ساعت 12:43  توسط sahar 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد